همشهری آنلاین؛ الهه فراهانی : شروع این پرونده به سیزدهم شهریور امسال برمی گردد. آن روز به قاضی محمد مهدی براعه بازپرس جنایی تهران خبر رسید که مرد میانسالی در خانه اش به قتل رسیده است. وی رییس یکی از بانک های پایتخت بود که هدف ضربات چاقو قرار گرفته بود. این مرد سالها قبل از همسر اولش جدا شده و یک دختر نوجوان از وی داشت. وی حدود دو سال قبل با زن دیگری ازدواج کرده که از او هم حدود 6 ماه قبل جدا شده و تنها زندگی می کرد اما هر ازگاهی دختر نوجوانش به دیدن او می رفت. آنطور که تحقیقات نشان می داد آخرین بار دختر 16 ساله این مرد به خانه پدرش رفته و پس از خروج از ساختمان در را باز گذاشته بود.
سپس دو مرد سیاه پوش با کلاه مشکی و کلاه بیس بال وارد ساختمان شده و دقایقی بعد هراسان آنجا را ترک کردند. تیم جنایی مسیر تردد این دو مرد سیاه پوش را دنبال کرد که مشخص شد آنها با مرد میانسالی که همسر زن سابق مقتول بود قرار ملاقات داشتند. به این ترتیب دختر مقتول و همسر زن سابق مقتول دستگیر شدند و با انجام تحقیقات از آنها مشخص شد که ماجرا،توطئه خانوادگی بوده است. همسر سابق مقتول نیز نقش پررنگی داشت و او بود که با همدستی دختر و همسرش نقشه قتل شوهر سابقش را کشیده و برای اجرای این جنایت دو آدمکش اجیر کرده بود. در ادامه ماموران با راهنمایی آنها، دو آدمکش اجیر شده را دستگیر کردند.
می خواستم زنده بمانم
عامل اصلی این جنایت، یعنی همان فردی که با چاقو به مقتول ضربات متعدد وارد کرده بود اصرار بر بیگناهی داشت و می گفت نقشی در قتل ندارد و ضربه ها را همدستش زده است. اما نفر دوم قسم می خورد که ضربه ها را همدستش زده است. آنها در ازای دستمزد دو میلیاردی، تصمیم به اجرای نقشه جنایت گرفته بودند اما متهم اصلی زیر بار نمی رفت و حاضر نبود قتل را گردن بگیرد. با این وجود تحقیقات از آنها ادامه داشت تا اینکه صبح روز گذشته 4 متهم پرونده(همسر سابق مقتول و شوهرش به همراه دو آدمکش اجیر شده) به شعبه سوم دادسرای جنایی تهران منتقل شدند تا تحقیقات دوباره از آنها صورت بگیرد. این درحالیست که پرونده دختر نوجوان مقتول به دلیل اینکه هنوز به سن قانونی نرسیده به دادسرای اطفال فرستاده شده است. در جلسه دیروز سرانجام عامل اصلی جنایت به قتل اعتراف کرد و گفت روزهای اول قتل را انکار کرده به این امید که زنده بماند. پس از آنکه تحقیق از متهمان صورت گرفت، آنها روانه بازداشتگاه شدند. این درحالیست که اولیای دم راهی دادسرای جنایی تهران شدند و برای عاملان جنایت درخواست قصاص کردند.
راه بی پایان
متهم اصلی متولد سال 76 است. او پسری لاغر و کم سن و سال است. در اواسط جلسه بازپرسی وقتی تصمیم گرفت حقایق را بگوید و به قتل اعتراف کند، به گریه افتاد و گفت دلش می خواهد زودتر قصاصش کنند چون تحمل اسارت و زندگی در زندان را ندارد. گفت و گوی همشهری با وی را می خوانید.
چرا تا دیروز اصرار بر بیگناهی داشتی و می گفتی قاتل نیستی؟
چون می ترسیدم؛ از زندان می ترسیدم؛ از کابوس های اعدام و قصاص می ترسیدم. فکر می کردم اگر قتل را گردن نگیرم آزادم می کنند اما در این لحظه (جلسه بازپرسی) تصمیم گرفتم حقایق را عنوان کنم. از دروغ و فیلم بازی کردن خسته شده بودم و گفتم بهتر است اعتراف کنم تا خلاص شوم. تا دیروز تلاش می کردم زنده بمانم امروز اما دلم می خواهد قصاصم کنند یا در همین لحظه به زندگیم پایان بدهم.
چرا تصمیم به ارتکاب جنایت گرفتی؟
به خاطر پول. هرچند بارها و بارها پشیمان شدم اما انگار همه چیز دست در دست هم داده بود تا من جان رییس بانک را بگیرم.
چطور ؟ مگر چه اتفاقی رخ داد؟
از همان روز اول که ما از طریق یکی از دوستانمان با دختر و همسر سابق مقتول و شوهر این زن آشنا شدیم،بدبختی وارد زندگیم شد. چند بار تصمیم گرفتم بی خیال شوم اما همسر سابق مقتول به شدت اصرار می کرد و وعده پول می داد. من هم هر بار شیر یا خط می انداختم تا ببینم که درست است وارد این بازی شوم و هر بار اجرای قتل می افتاد. تا اینکه بالاخره رفتیم پای معامله و قرار داد فروش طلا نوشتیم. بر اساس قرارداد آنها باید دو میلیارد تومان به ما پول می دادند. بعد از نوشتن این قرارداد هم چند بار پشیمان شدم اما در نهایت روز حادثه راهی خانه مقتول شدیم. قبل از آن یک قرص متادون مصرف کرده بودم تا به آرامش برسم.وقتی به آنجا رسیدیم،
دختر مقتول به ما کلید خانه پدرش را داد. ابتدا با کلید در ورودی ساختمان را باز کردیم اما وقتی به مقابل آپارتمان مقتول رسیدیم متوجه شدیم که او حفاظ را بسته و به آن قفل زده است. همانجا گفتم برگردیم اما باز همسر سابق مقتول به من زنگ زد و گفت صبر کن باید همین امروز کار را تمام کنیم. سرانجام دختر مقتول به محل کار پدرش رفت و با هم به خانه برگشتم. در این بین مدام پشیمانی به سراغم آمد و بعد دیدم داخل خانه مقتول هستم. دخترش در را به روی ما باز گذاشته و گفت پدرم در اتاق خواب است. وقتی وارد خانه هم شدیم هم باز شیر یا خط آمد اما من نمی خواستم قتل را انجام بدهم. حتی به همدستم گفتم بیا کیف مدارک را برداریم و قبل از اینکه مقتول بیدار شود خانه را ترک کنیم. همدستم قبول کرد و ما کیف را برداشتیم. ناگهان پایم به میز خورد و مقتول بیدار شد. آنجا بود که فهمیدم قدم در راه بی پایانی گذاشته ام و ناچار شدم جان مقتول را بگیرم اما حالا به شدت پشیمانم.
دستمزدت را گرفتی؟
نه. فقط یک میلیون تومان دستمان را گرفت که آن هم خرج ماشین های کرایه ای مان تا خانه مقتول بود. درواقع به خاطر هیچ، آدم کشتم! خدا مرا ببخشد.
نظر شما